انی احبک ...
نیمه شعبان در راه است وحسرت خواندن یک مناجات شعبانیه ی آرام ،توی خلوت بدون، شنیدن صدای آدم ها وداشتن دغدغه موضوع پایان نامه و کتابخانه تعطیل دانشگاه تااول مهرو پروپوزال ،کارهای نیمه تمام بابا ونبودنش، مامان وغضه هاودلتنگی های هر روزه اش، بچه ها وهمه مسئولیتم درقبالشان، جان وجانان ودلتنگی ها ودوری هایمان، مانده به دلم...
هنوز رویم نشده بنشینم جلوی خدا وبگویم اگر مرا در دوزخ بیندازی هم فریاد خواهم زد انی احبک... نه ... هنوز لیاقتش را در خودم ندیده ام ! بهتر است بگویم نداده اند ...
به برکت اولین سفر دو نفره مان ! وتاخیر 5ساعته پروازمان امشب سرم را گذاشتم روی مهر وهزار با گفتم الحمد الله ... مادری را دیدم که کودک بیمارش را بعد از 4-5 عمل سخت روی پایش که مشکل مادرزادی داشت ، در آغوش گرفته بود و12ساعت تاخیر هواژیمای اهواز را برای خودش هضم میکرد وکودک... که با همان لباس بیمارستان بی تابی میکند...
ومادری دیگر که بازهم به برکت همین تاخیر(!) از کودک بیمارش برایم میگوید ... کودکی که با یک تب ناگهانی به تهران آورده شده وهنوز هیچ کس نتوانسته تشخیص دهد مشکل چیست...
همه تلاشم را میکنم آرامش کنم اما خوب میدانم آرام کردن مادری اینچنین بیتاب نشدنی است ... اعتراف میکنم اگر روانشناسی ادعا کرد می تواند مادری را آرام کند که کودکش در برابر چشمانش بیتاب است ودرد میکشد، دروغ گفته ... بلوف آمده ...
توی نمازخانه فرودگاه سرم را که گذاشتم روی مهر، گفتم خدا ... تو نبین من و همه ی بد عهدی ها وبد قولی ها وبندگی های پر از منتم را ... تو خدایی کن ...
از خودم خجالت کشیدم بابت همه کرده هام حتی...
پی نوشت : هرکس که این نوشته را میخواند حمدی بخواند برای همه کودکانی که بیتاب دردند ...خصوصا علیرضا وکودک اهوازی...